زندان=زنده دان، خاطراتِ خانه زندگان (۱)
من
پیش و بعد از انقلاب زندانی سیاسی بودم. البتّه دستگیریام در رابطه با
هیچ گروه و حزب و سازمانی نبود و هم پرونده نداشتهام. در زمان شاه در خمین
و خوانسار و اهواز و تهران (کمیته مشترک، قصر، اوین) و مشهد (در وکیل آباد
و یکی دو جای دیگر) زندانی بودم. بعد از انقلاب هم در گلپایگان و دارون و
خوانسار و تهران (محل دادستانی انقلاب، اوین، قزل حصار) و در اصفهان
(دستگرد، زندان سپاه و هتل اموات)... زندانی کشیدم. به زندان (زنده دان)،
پیشتر در مقالاتم اشاراتی کردهام. امیدوارم بتوانم روزگار سپری شده را به
تصویر کشم و آنچه را دیگران نگفتهاند نیز بگویم.
همنشین بهار
ادامهی مطلب...
خاطرات خانه زندگان (قسمت دوّم)
همانطور که پیشتر گفتهام دستگیری من پیش و بعد از انقلاب، در رابطه با گروه و حزب و سازمانی نبود و تنها خواست خداوندی و فراز و نشیبهای زندگی، دیدار افراد مشخصّی را نصیبم کرده است، وگرنه من سری توی سرها نداشته و ندارم و صادقانه میگویم اگرچه به مسائل سیاسی میپردازم، با استعمار و ارتجاع زاویه و فاصله دارم و نزدیک به ۱۱ سال زندانی سیاسی بودهام، اما سیاسی نیستم. یک انسان معمولی هستم که فقط میکوشد خودش باشد. مثل «پیاز». مثل پیازی که به قول «ویسلاوا شیمبورسکا» تا مغز مغز پیاز است. تا ریشه پیاز است و میتواند بیدلهره، به درون خودش نگاه کند. همنشین بهار ادامهی مطلب...
همانطور که پیشتر گفتهام دستگیری من پیش و بعد از انقلاب، در رابطه با گروه و حزب و سازمانی نبود و تنها خواست خداوندی و فراز و نشیبهای زندگی، دیدار افراد مشخصّی را نصیبم کرده است، وگرنه من سری توی سرها نداشته و ندارم و صادقانه میگویم اگرچه به مسائل سیاسی میپردازم، با استعمار و ارتجاع زاویه و فاصله دارم و نزدیک به ۱۱ سال زندانی سیاسی بودهام، اما سیاسی نیستم. یک انسان معمولی هستم که فقط میکوشد خودش باشد. مثل «پیاز». مثل پیازی که به قول «ویسلاوا شیمبورسکا» تا مغز مغز پیاز است. تا ریشه پیاز است و میتواند بیدلهره، به درون خودش نگاه کند. همنشین بهار ادامهی مطلب...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر